ساکت شده بودی و فقط زل زده بودی

ساکت شده بودی و فقط  زل زده  بودی   

 


بر زلف قشنگت تو کمی  گل  زده بودی  

 


 بر چادر  زیبا و قشنگی  که  سرت  بود    

  

نقشی زگل سوسن وسنبل زده  بودی 

 

 

این  معجزه را  باش که بی هیچ مصالح  

 


بین  دل  من  با  دل خود  پــل زده بودی  

 

 

ای گل تو بدان عشوه که در باغ نمودی  

 

  

راه  دل  بیـــچاره  بــلـــبل  زده  بــــودی   

 

  

این درد کمی نیست که کردی تو تحمل !  

 

 

گویــــی ز ازل  جام  تحمل  زده   بودی   

 

 

عبدی زچه مدیونی و شرمنده جانان ؟   

  

 

آخر   تو   به  قــرآن  که  تفال زده بودی 

 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1388/09/08 ساعت 09:17 ب.ظ

سلام
شادی تو ارزوی من

حسین میدری 1388/09/13 ساعت 01:10 ب.ظ http://dobeititar.blogfa.com

سلام و درود بی پایان بر شما و قلم شیوایتان..
"یک ساحل پر از شعر" با شش دوبیتی بروزست،
من و امواج خلیج واژه ها، آمدنتان را بی تابانه چشم به تلاقی آبی ها دوخته ایم،
نظرات گرانبهایتان در ذهن لحظه هامان خواهد ماند...

رضا 1388/10/14 ساعت 12:46 ق.ظ

سلام. انگار داستان منو به شعر در اوردی. ممنونم. بسیار زیبا بود . تحت تاثیر قرار گرفتم.

جمال 1388/11/30 ساعت 03:43 ب.ظ

آهنگ بسیار دلنشینی روی وبلاگت گذاشتی. چند ساعتی که با نت کار میکردم دایم ارامش بخش روانم بود.
آفرین به طبع لطیفت. هم استانی! من از یه جای خیلی دور دوباره به یاد حال و هوای فارس های با صفا افتادم.
خوش باشی.

ممنون از شما امیدوارم که همیشه شاد و ایام به کامتان باشد
عبدی

داداش مجید 1389/07/01 ساعت 07:29 ب.ظ

این معجزه را بین که بی هیچ مصالح بین دل من با دل خو پل زده بودی
عالی عالی عالی
احساس غیر قابل توصیفی را انتقال میدهد

سلام داداش عزیز
ممنون که به وبلاگ من سر زدی وخوشحالم که شعرها مورد پسندت واقع شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد