الا یا ایها الساقی بده آن جام گلگونم
که من شیدای شیدایم که من مجنون مجنونم
ز هجر آن کمان ابرو ز تاب آن سیه گیسو
ز بوی آن گل شب بو ببین دلخون دلخونم
سراغ از من نمی گیری و حالم را نمی پرسی
تو ای ناجی تو ای ساقی مکن از حلقه بیرونم
حدیث چشم زیبایت، شکوه قد رعنایت
تمام آن غزلهایت ، شده قاموس و قانونم
به دام زلف جانانم ، اسیر موج و طوفانم
جدا از خیل یارانم اگر غمگین و محزونم
به دستم باده ای دادی وگفتی: نوش کن عبدی
چو نوشیدم از آن باده تو کردی باز افسونم