در میان دوستان احساس غر بت می کنم از چنین وضعی به تو یارب شکایت می کنم جای ما فردوس بود و اینچنین آواره ایم چون پرنده در قفس فکر اسارت می کنم طاق ابروی تو شد محراب من ای عشق پاک می نشینم روز و شب آنجا عبادت می کنم لب نهی برساغر وپیوسته می نوشی شراب من به جام و ساغر ومی هم حسادت می کنم بوی عشق و عاشقی آید ز اشعارم هنوز چون حدیث عشق را دارم روایت می کنم گفته بودی جان بده عبدی به راه عاشقی روی چشمم ساقیا ، باشد ، اطاعت می کنم |