-
معراج خورشید
1387/05/01 18:17
ز معــــراج خورشـــــــــید آمــــد دلم که این گونه گرم است شب محفلم به دشـــت خیـــالــم ســـرازیــر شد به لبخنـــــد بگـــــــشود او مشکلم نیازی ندارم به شمــــع و چراغ چو هستی تو روشن بود منزلــم به نزد من است او چو دریای نور ولیکن من از بودنـــش غـــافلم چو ابری است بی وزن ، که می رود من از جان به دنبال آن...
-
شهره بازار
1387/05/01 18:15
ای جان من ای نو ر گهربار کجایی ای مونس جان لعبت فرخار کجایی ای شمع رخت چون مه تابان بنمارخ وی جام جهان مرهم بیمار کجایی درهجرتوچون شمع بسوزم همه شبها دارم به سرم شوق تو دلدار کجایی گشتم به میان همه گلها و نبودی با من تو بگو ای گل بی خارکجایی باز آی وببین حال من ای غنچه خندان کز عشق توام شهره بازار کجایی درقلب من از...
-
رخساریار
1387/04/26 09:27
با چشم دل سحـــرگه رخســار یار دیدم هر سوی عاشقـــی را مشـــغول کار دیدم آن یک دعای برلب وآن یک به دست تسبیح از هــر نمونه ای هم صدهــــا هزار دیدم هر یک به دست باده اطراف گل نشسته در آن سکــوت مبهم گویـــــا بهــار دیدم در پیش روی آنان شمعی چو مــــــاه تابان در نور دلفـــــریبــش عکس نگـــــار دیدم چـــاووش راه...
-
ساقی زیبای مستان
1387/04/26 09:17
ساقـــــی زیـــبای مستان خسته ام من خسته ام ای امیــــــد میگساران خسته ام من خسته ام نیست یار ی ، همدمی ، ما را در این شهر غریب می روم زین جا شتابان خسته ام من خسته ام " صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی بر نخاست " * از سکوت عنــدلیبان خسته ام من خسته ام می زنم دل را به دریای دو چشم مست دوست از تـــمــام نــارفیــقان خسته...
-
کوچ پرستو
1387/04/26 09:11
جگرم پــــــاره زهجران شـــده دوست قسمتم بعد تو حرمان شده دوست بی تو مهــــتاب در این کلـــبه تار روزگاری است که زندان شده دوست بی حضــــور تو دگـــر چـــلچـــله ها همه در آتش سوزان شده دوست زیــــــر این ســــایه پــایـــیز دگر باغــــها رنــــگ زمستان شده دوست بی تو اشـــعار در این صفحه دل بیت بیتش همه باران شده...
-
کوچه های عاشقی
1387/04/19 23:45
تارســــم نــــزد خــدای عاشقی گم شدم درکوچه های عاشقی ســـــر زد ازمـــوج نــگاه بلبلی روی گلبرگی صدای عاشقی لالــه گــــــون در بسـتر تنهائیم می شنیدم قصه های عاشقی برطرف کن اصـطــکاک بیـن مــــا ای نگــارا با بــــنای عاشقی قاصدک پاشو به جای عاشـقان سر بده امـشـب نـــدای عاشقی درکـــویر عاشــــقان غــــــم زده می...
-
مرغ دل
1387/04/06 21:49
مــرغ دل از آشــیان پرواز کرد تا که عشق و عاشقی آغاز کرد آتش اندر سینه ام شدشعله ور تا که بانگ رفتنش را ساز کرد تاکه شد درکوی آن سیمین بدن نــالـــه مســتانه اش آواز کرد یا رب از پیشم بشد دلدارمن با غم هجران مرا دمسا زکرد رفت واز دل شادمانی ها برفت دل به غیری داد و با من نازکرد شهرخوبان را چویزدان می نمود نام آن را در...
-
نرگس شهلا
1387/03/13 18:09
نــــوگلــــم باز کــــه ریـــزم جــان خوددرپای تو دل کنم پاک از غم دنیا و از غــــــمهای تو گفته بودی وصل من آسان نصیبت می شود ای دریغـــا کی ببینم آن رخ زیـــــبای تو سوی بستان می روم اما نمی گیرم قرار چون که می افتم به یاد نرگس شهلای تو آن سهی سروان نیکو روی اطراف چمن کی برابر می کنم با قامت رعــــــنای تو روزوشب...
-
ناز من
1387/02/21 20:37
عشـــــوه هایت کم شده !خواهشم افزون کنم؟ یا که عشــــقت ماه من ازســــرم بیرون کنم؟ ازسرم بیرون کنم !؟ این جوابت نیست نیست باش لیـــــــلا نــــــاز من تا دلم مجنون کنم ....
-
ابربهاران
1387/02/21 20:31
ای ابر بهــــــارانم بر ما بفشان آبی وی نوگل بستانم تاکی تومگر خوابی؟ برخیز وبه نورخودعالم همه روشن کن ابروی کمان کرده گیسوی بده تابی درشان توکی باشد درپرده به سربردن ازپرده برون شوچون مفتاح دوصد بابی خورشید برون ناید تا ماه رخت باشد حقاکه توای جانا مهتاب جهان تابی تا بوی می نابم درسربود ای ساقی آیین جهان داری بیرون ز...
-
به سرخی جامت..
1387/02/08 22:17
به سرخی جامت که امشـــب خمارم به روی چو ماهـــت که بردی قرارم مگر بلبـــلان را نبــــاشد نــــوایــــی؟ که من اینچنین خسته و بیـــقرارم شبـــی یاد دارم شبی سرد و تاریـــک و مــی رفــت هرجا از این دل هـــوارم سراسیـ ـــمه گشـتم به باغ محبـــت ولیــــــکن نـــدیـــدم نشـــانی زیـــارم پریـــشان نمودی تو مرداب ذهنـــم که...
-
وبلاگ جدید
1387/02/04 21:39
وبلاگ جدید
-
سینه سرخان مهاجر
1387/01/30 13:12
ما سکوت سینه را بشکسته ایم در گروه شعــــله ها پیوسته ایم از صـــدای بلبـــــلی بـی خانمان ذره های جان خود بگسسته ایم طالـــبان جام وحــدت بوده ایم وز نفاق جمله یاران خسته ایم سینه سرخان مهاجر بوده ایم با نهـــال زندگی دل بسته ایم در مســـیر چلچراغان قشنگ عاشقان جان و دل وارسته ایم با نگاه گرم و معطوف غنچه ها یک زبان...
-
گلشن جان
1387/01/24 00:22
بی تو ای گلشن جان روضه رضوان چه کنم ؟ گنج قارون جه کنم ؟ ملک سلیمان چه کنم ؟ در فراقت همه شب ناله شبگیر کنم گر که از دل نکنم ناله و افغان چه کنم ؟ روشنی بخش وجود همه عالم تو شدی شب یلدای غمت ای مه تابان چه کنم؟ شسته ام دست طلب از همه کس وز پی تو گشته ام گمشده کوه و بیابان چه کنم ؟ می کشند هر طرفی این دل ما زلف بتان من...
-
شرمنده
1387/01/13 02:42
من منتظرم ،منتظر ساقی خویشم درفکر همان خانه یییلاقی خویشم اسباب سفر نیز محیاست ولیکن دلواپس هم خانه قشلاقی خویشم اواسوه صبر است و اسوه اخلاق شرمنده جانان زبد اخلاقی خویشم سوگند به آن سلسله موی نگــــارم من سوخته وخسته واوراقی خویشم ....
-
صلای عشق
1387/01/06 10:21
امشب صلای عشق من درکوی جانان می رسد اندوه دل با خلوتی دانی که پایان می رسد ای ســـــاقی جانانه ام باز آر آن پیمانه ام آن گوهر یکدانه ام با عهد و پیمان می رسد آن برده عقل وهوش من وان نرگش خاموش من همچون محمد ا زحرا با نور قرآن می رسد در قلب من ای عاشقان گردید روشن نور جان گویا که ازسینای دل موسی بن عمران می رسد مهتاب...
-
عطر اقاقی
1386/12/28 19:46
مســـــت رخ یـــار مـــن ، عـاشـــق دلدار من بی خــبر از یـــار من ، تشـــنه دیـــــدار من من که شــدم یــار او ، یــــار وفــــادار او وای ز آزار او ، او شـــــده بــــیــــزار من آن خـــم ابروی او، می کشــدم ســوی او ســـلســــله مـــوی او ،گــرمــی بازار من آه دلت مال کیست ؟ درغم احوال کیست ؟ کعـــبه آمـــــال کیست...
-
بیتهای ناب
1386/12/14 08:43
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نموداول ولی افتاد مشکلها حافظ ******* گرچه می گفت که زارت بکشم می د یدم درنهانش نظری بامن دلسوخته بود حافظ ******* زدودیده خون فشانم زغمت شب جدایی چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی به کدام مذهب است این به کدام ملت است این که کشند عاشقی راکه تو عاشقم چرایی... فخرالدین...
-
بگذارتابگریم
1386/12/07 20:48
امــــشب زدرد هجران بگذار تا بگریم تاصبــــح چون غـریبان بگذار تا بگریم پاییز گشـــت و آمد تنهایی و غریبی گردیده ام پریشـــان بگذار تا بگریم آلاله وشقایق پرپربه خون نشستند در مـــاتم شهــــیدان بگذار تا بگریم گلهای عشق خشکید چون چشمه ای نجوشید چـــون ابر در بـــهــاران بگذار تا بگریم مهـــر و وفـــا ندیدم از یـــار...
-
جملات حکیمانه
1386/12/04 21:09
مواظب افکارت باش که......... گفتارت می شود مواظب گفتارت باش که ........ رفتارت می شود مواظب رفتارت باش ........ که عادتت می شود مواظب عادتت باش که....... سرنوشتت می شود
-
شوق وصال
1386/11/30 19:57
ما زنده زعشقیم و بود زنده ز ما عشق دردم بود از عشق و بر آن درد دوا عشق گر قلـــب مــرا پاره نمــا یند بـبـــیـنـند بنوشته به دیوار ودرش هســت خدا عشق آن قصه مجنون که درون همه دلــهاسـت بیرون نــرود چون که بود اهـــل بقا عشق پرســید بــه لبخند یکی نو گـــل زیـــبا از بلبل بیچاره بگــو هســـت کــجا عشق گفتا که دراین...
-
گفتگوی من باخدا
1386/11/26 11:42
یکشب خواب دیدم ... درخواب با خدا گفتگویی داشتم : خدا گفت : پس می خواهی با من گفتگو کنی؟ گفتم بله اگروقت داشته باشید .. خدا لبخند زد . پرسیدم : چه چیز بیش از همه شما را درمورد انسان متعجب می کند؟ خداپاسخ داد: این که آنهاازبودن در دوران کودکی ملول هستند وعجله دارند که زودتربزرگ شوند وبعد حسرت دوران کودکی را می خورند ....
-
عشق مولا
1386/11/12 17:58
عشق مولا عشق من مستی من مولا حسین ســر و رم تاج ســرم آقا حسین دل به یادت آسمانی می شــود کرده ای دلــهای ما شیــدا حسین وای بر من روز عا شورا چه شد؟ در زمیــن کـربــلا ، مـــولا حسین کودکان تشـنه ات در ا نتــــظار تا رسد با مشک پر ســقا، حسین آه ، ا مـا از عطــش عبــاس تو مـی دهد جـان بر لب دریا حسین وای از آن دم که...
-
دیدار
1386/11/11 20:30
روی ماهت قبله دلها بود روی لبها ذکر یا زهرا بود کی ببینم روی تو صاحب زمان کاشکی دیدار ما حالا بود
-
شراره
1386/11/11 20:28
آمد به دلم ستاره ای کاشت و رفت با آن نگهش شراره ای کاشت ورفت من ماندم ویک مشت پریشانی ودرد روزی که غم دوباره ای کاشت ورفت
-
عشق یعنی...
1386/11/11 20:19
عشق یعنی کارگاه زندگی عشق یعنی موســـم دیوانگی عشق یعنی مسلخ دیوانگان عشق یعنی بلبلی بی خانمان عشق یعنی دوری از شهرودیار عشق یعنی دل سپردن دست یار عشق یعنی روی دل سوی خدا عشق یعنی گشتن از دنیا جدا عشق یعنی چهره زیبای دوست عشق یعنی جان فشاندن پای دوست عشق یعنی پرکشیدن تافلک عشق یعنی همنشینی با ملک عشق یعنی معبد...
-
قفس
1386/11/11 19:59
یک نفس صدا می زنم تو را از قـفس صدا می زنم تورا مانده ام کجا ؟! رفته ای کجا؟! هم نفس صدا می زنم تورا درد وانتظار... مرگ وانتظار ... داد رس صدا می زنم تو را
-
غزل بلبل شوریده
1386/11/11 19:22
عارف چوزمسجد شد یک لحظه به می خانه جامی دوسه دادندش از آن می جانانه بی خود شد ومی گفتا این نکته که من دیگر در دیر نمی مانم بســـــتم در کا شــانه گر ساقی مستان هم بر ما نظــــــری د ا ر د ویرانـــــــــه کــــــنم دیـــــنم ویرانه ویرانه تا عشـــق می ومــطرب درسـربـــودم هرگز درکوی جهان داران ما را نبـــــود خــا نه...